یادداشت 106 مامانی و نینی گولو
شکوفه ی بهار زندگیم امروز حسابی خسته شدیم مامانی ... از صبح که رفتیم خونه ی مامان بزرگ تا دختر خاله کارمون رو انجام بده تا همین الان که دارم برات مینویسم مامانی سرپا بوده .... از صبح دنبال آرایشگاه بودیم ...!! چون آرایشگر مامانی بصورت یهووو آرایشگاهش رو تعطیل کرده !! و دستمون موند توی حنا ... به ناچار رفتیم یه جای دیگه ... اونجاهم کارمون خیلی طول کشید ... نزدیک 2 ساعت ... و شما حسابی خسته شدی ... اما در عوضش مامانی خوشگل و تر تمییز شد !! بابایی زودتر از ما رسید خونه ... امروز سرکار بود ... تازشم زحمت کشیده بود رفته بود لباسایی که مامانی برای شما خریده بود رو از دوست مامانی تحویل گرفت ... مامانی برات خرید کرده ......
نویسنده :
نانا
23:05